داستان فاینال فانتزی 7 و مشتقات آن






Anime

For anime

داستان بازی

داستان از آنجایی شروع میشود که Cloud به گروه AVALANCHE میپیوندد . او در برابر Mako که شهر Midgar را محاصره کرده است برمیخیزد . اگرچه ماموریت کلود موفقیت آمیز به پایان میرسد اما بعد آن واقعه آوالانچ درگیری های دیگری پیدا میکند و در پی آن کلود را به محله کثیف در زیر میدگار میفرستند . در آنجا او با Aerith آشنا میشود . آریس تحت تعقیب گروه Turks شینرا است . در این بین کلود موافقت میکند که محافظ شخصی آریس باشد و از او دربرابر ترک دفاع کند .
بعد از اینکه شینرا محل پناهگاه آوالانچ را پیدا میکند آن را از بین برده و حتی مردم آنجا را میکشد .. 3 عضو آوالانچ نیز میمیرند . 
در این واقعه آنها آریس را نیز میگیرند . رییس جمهور شینرا معتقد است که اریس میتواند او را به Promised Land هدایت کند . سرزمین افسانه ای که او میتواند در آن به انرژی ماکو دست یابد .
باقی مانده اعضای آوالانچ برای نجات آریس به شینرا نفوذ میکنند . بعد از نجات او تصمیم به فرار میگیرند . چرا که تمام پرسونل شینرا همراه با رییس جمهورش بوسیله شخصی بنام Sephiroth به قتل رسیده بودند . سفیروث کسی بود که همه احتمال میدادند مرده باشد . او اعلام کرده بود که هرگز اجازه نمیدهد شینرا به Promised Land برسد . در پی حمله سفیروث به شینرا پیکر بی سر موجودی به اسم Jenova که در شینرا بوده ناپدید میشود .
در این بین پسر رییس جمهور شینرا Rafus Shinra وانمود میکند که کنترل گروه آوالانچ را برعهده دارد . او سفیروث را تعقیب میکند زیرا معتقد است طمع سفیروث نسبت به Promised land حتی مخرب تر از طمع شینرا است .
باقی اعضای آوالانچ در راه خود به Cait Sith و Cid, Vincent و Yuffie میپیوندند . نقطه نظر سفیروث این بو که : اگر دنیا به طرز بدی ویران گردد جریان زندگی آن را به حالت اولیه و سالم برمیگرداند . بدین منظور سفیروث از قدرتی به اسم "Meteor" برای ویران کردن استفاده و بعد آن را با انرژی این سیاره یکی میکرد . به اعتقاد اینکه او دوباره متولد شود و بتواند بر سیاره حکمفرمایی کند . آریس تصمیم میگیرد به تنهایی سفیروث را متوقف کند . گروه آوالانچ در پی اریس به شهر Cetra میروند . در آنجا او را درحالی پیدا میکنند که مشغول دعا کردن برای اوضاع سیاره بود و به صورت فجیعی با شمشیر سفیروث و توسط او از پشت مورد حمله قرار گرفته است . ( گفته شده است که صحنه مرگ آریس توسط سفیروث تکان دهنده ترین صحنه در فاینال فانتزی 7 است )
کلود تحت تاثیر سفیروث به خاطرات او ( سفیروث ) مشکوک میگردد! او اصرار میورزد که وی انسان واقعی نیست بلکه با ژن Jenova توسط پروفسور Hojo بوجود آمده است! جنوا موجودی ست ( واقع در بین ستارگان ) که در طی یک دوره 200 ساله تمام موجودات زنده سیاره را آلوده کرده است . بیشترین قربانیان او از Cetra بوده اند . به منظور دفاع از خود سیاره موجودات هیولا مانندی را بوجود آورد که به آنها WEAPONs میگفتند .
سفیروث هم به این پی میبرد که در نتیجه آزمایشاتی بوجود آمده است . او Nibelheim ( سرزمین مادری Tifa و کلود ) را به آتش میکشد و نوادگان تمام کسانی را که باور دارد نیاکان او را برای محافظت از سیاره رها کرده اند را میکشد !
کلود در حین قتل عام با سفیروث مواجه شد . بعد از زمانی که سفیروث به طرز مبهمی ناپدید گردیه بود و همه فکر میکردند او مرده است . وقتی آوالانچ به شمال Cetra میرود که با سفیروث رو به رو شود . سفیروث به کلود میگوید که او در Nibelheim نبوده است و بعد تصویر یک SOLDIER با موهای تیره را به او نشان میدهد . کسی که در خاطرات کلود جا دارد . Tifa نمیتوانست این ادعا سفیروث را تکذیب کند و سفیروث بار دیگر قدرت خود Meteor را بکار گرفت و باعث شد که سیاره برای دفاع از خودش WEAPONS را بیدار کند . در طی زلزله ای که ایجاد میشود کلود از همراهانش جدا شده و داخل Lifestream ( جریان زندگی ) فرو میرود .
تلاش سازمان شینرا بر این متمرکز میشود که از انسانیت در برابر سلاح ها دفاع کند و همچنین سفیروث را شکست دهد . بخاطر واکنش های مخرب سلاح ها جزیره شکاف میخورد و تیفا نیز در جریان زندگی فرو میرود . جایی که او حقیقت را در مورد گذشته کلود میفهمد . پی میبرد که کلود هرگز موفق نشد به SOLDIER ببپیوندد و آن سرباز با موهای تیره که در خاطرات کلود جا دارد همان عشق اول Aerith و بهترین دوست کلود است یعنی Zack Fair . 
زک , کلود و تیفا قبلا با سفیروث جنگیده بودند . اگرچه تیفا و زک از سفیروث شکست خورده بودند اما کلود و سفیروث همچنان یکدیگر را زخمی میکردند . بعد از اینکه سر Jenova از تنش جدا میشود سفیروث توسط کلود در جریان زندگی فرو میرود . . . ( ادامه داستان مربوط به سایر نسخه های فاینال فانتزی 7 میشود )

 

داستان FF VII: CRISIS CORE

اين داستان هفت سال پيش از داستان اصلي رخ مي دهد . زمانيكه سفيروث هنوز قهرمان و ناجي دنيا بود و كلود هنوز تلخي از دست دادن دوست را نچشيده بود.

مقدمه :
نزديك به بيست سال قبل از آغاز داستان، شينرا بدن جنوا را مي يابد و تصميم به انجام تحقيقاتي روي آن مي گيرد .شينرا به دو پروفسور اين اجازه را مي دهد كه تحقيقاتشان را براي بوجود آوردن سربازاني قدرتمندتر روي انسانها آزمايش كنند كه در نتيجه ي آن دو پروژه تحقيقاتي بزرگ بوجود مي آيد. پروژه هاي S و G پروژه ي S توسط پروفسور هوجو صورت مي پذيرد كه نتيجه ي آن سفيروث است. پس از تولد سفيروث او را در همان آزمايشگاه بزرگ مي كنند و در نهايت به قهرمان شينرا ، قوي ترين جنگجو ، تبديل مي شود اما هيچ چيز از آداب معاشرت و نحوه ي زندگي در بين انسانها سرش نمي شد به نوعي ماشين كشتار بود .
پروژه ي G توسط پروفسور هولاندر اداره مي شود كه نتيجه ي آن جنسيس به عنوان يك نمونه ي نا موفق و انجيل به عنوان نمونه ي موفق است . البته پس از تولد انجيل به دليل نامعلومي شينرا كار دكتر هولاندر را متوقف مي كند . انجيل به همراه مادرش گيليان به دهكده ي بارونا كه اتفاقا جنسيس را هم پس از نتيجه ي ناموفق آزمايشات به آنجا فرستاده بودند ؛مي رود. آنجا انجيل با جنسيس آشنا مي شود و دوستي عميق آن دو آغاز مي شود . چند سال بعد زمانيكه انجيل ، سفيروث و جنسيس حدود 16 سال داشتند و سفيروث در آن زمان تنها جنگجوي سطح 1 شناخته مي شد ؛انجيل و جنسيس هم به جنگجويان پيوستند و در مدت كوتاهي پله هاي ترقي را پيموده و به سطح 1 رسيدند . البته دوستي سفيروث با آنها از زمانيكه آندو به سطح 2 مي رسند آغاز مي شود و دوستي بسيار عميق است. در طي سالهاي دوستي اين سه نفر بسيار بهم وابسته و نزديك مي شوند . سفيروث كم كم همه چيز را درباره ي مردم بيرون از شينرا از جنسيس و انجيل ياد مي گرفت . انجيل با آن روحيه ي افتخار طلبش قلب تپنده ي شينرا و مشوق جنگجويان بود و همه سعي داشتند مانند او باشند و جنسيس هم كتابي به نام بي دل را مي خواند و آنچنان به آن وابسته بود كه دوستانش را شخصيت هاي آن داستان تصور مي كرد و همين طور بلندپرواز بود .
در طي سالها اين سه دوست پاتوقي براي خود انتخاب كرده بودند كه آن ، اتاق تمريني بود كه مي توانستند منظره ي آن را به دلخواه تغيير دهند و البته منظره ي دلخواهشان همان منظره ي غروب آفتاب در كنار دريا و يك كارخانه ي ساحلي نيمه ويران است.
داستان اصلي از آنجايي شروع مي شود كه اين سه براي دست گرمي تصميم به برگزاري رقابت شمشير زني مي گيرند اما اين رقابت دوستانه كم كم جدي مي شود تا بدانجايي مي رسد كه جنسيس از انجيل مي خواهد كه كنار بايستد و اجازه دهد تا جنسيس به تنهايي با سفيروث مبارزه كند. 
جنسيس اعتقاد داشت كه دوران قهرماني سفيروث به سر رسيده بايد قهرمان جديدي جايش را بگيرد كه قهرمان جديد هم بايد خودش باشد (حسودي مفرط) و حرف سفيروث : اگه مي توني شكستم بده بر شعله ي حسادت جنسيس مي افزايد و مبارزه اي سهمگين در مي گيرد كه در نتيجه ي آن سيستم الكتریكي اتاق تمرين نابود مي شود و اگر به خاطر دخالت انجيل نبود بيم آن مي رفت كه كل شينرا نابود شود.زمانيكه انجيل با استفاده از شمشير باستر جلوي حمله ي دو نفر را گرفته بود جنسيس سعي مي كند تا با جادو شمشير انجيل را از سر راه بردارد اما در نتيجه ي عملش شمشير مي شكند و به شانه ي خودش فرو مي رود و مبارزه پايان مي يابد. جنسيس درحاليكه درد مي كشيد از جا بر مي خيزد و وانمود مي كند كه زخم مهمي نيست و به سمت آزمايشگاه هولاندر مي رود تا مثل هميشه با تزريق ماكو زخم را تسكين داده و معالجه كند غافل از اينكه همين زخم سرآغاز سلسله رويدادهايي است كه بعدها منجر به مرگ انجيل و جنون سفيروث مي شود.
پس از تزريق ماكو جنسيس انتظار دارد كه زخم سريعا بهبود يابد اما بر خلاف انتظار او اين اتفاق نمي افتد و شانه ي او همانطور دردناك باقي مي ماند . پس از مدتي جنسيس متوجه مي شود كه توانايي جسمي او دارد تحليل مي رود و ديگر نمي تواند به خوبي قبل مبارزه كند به همين ديگر كمتر در تمرينات سه نفريشان شركت مي كرد . همچنين متوجه شد كه به تازگي چند نخ موي سفيد بر سرش روييده كه آن را چندان مهم نمي انگارد اما كم كم كه رشد موهاي سفيد سريع تر شده و بدنش هم حسابي ضعيف (البته از نظر خودش ضعيف) مي شود نزد هولاندر مي رود تا درماني بيايد آنجا در مي يابد كه علت اين سفيدي و ضعف از كجاست . وي دچار بيماري پيري زود رس شده بود در واقع علت اين بيماري سلول هاي جنوايي بود كه هولاندر در گذشته به او تزريق كرده بود . اين سلولها تا الان غير فعال بوده اند ولي با زخمي كه جنسيس از مبارزه با سفيروث برداشت سلولها فعال شده و باعث ايجاد بيماري شده بودند . وقتي جنسيس در مي يابد كه درماني براي بيماري اش در شينرا نيست تصميم به ترك آنجا مي گيرد و هولاندر كه قصد داشت انتقام خود را از شينرا به خاطر متوقف كردن تحقيقاتش بگيرد نيز با جنسيس همراه شد و هر دو با هم به همراه تعدادي جنگجوي سطح 2 و 3 شينرا را ترك مي كنند.
ترك شينرا توسط جنسيس همزمان مي شود با رفتن انجيل و زك به جنگ ووتايي تا زك اولين ماموريت سطح يكي واقعي خود را تحت نظر انجيل انجام بدهد ( تا آن زمان تمام مبارزات سطح يك زك مجازي بوده. ) جنگ ووتايي (wutai) جنگ با مردمي است كه متريا را براي انسان خطرناك مي دانستند و براي نابود كردن آن مدام به راكتورهاي شينرا حمله مي كردند . در حين ماموريت خبر مي رسد كه جنسيس به همراه تعدادي جنگجوي سطح 2 و 3 شينرا را به مقصد نامعلومي ترك كرده است .مدتي بعد از رفتن انجيل ، سفيروث به زك خبر مي دهد كه انجيل هم شينرا را ترك كرده.
زك حرف سفيروث را باور نمي كند . باور نمي كند كه انجيل شينرا را ترك كرده باشد . براي همين همراه با شينگ ، يكي از اعضاي Turks ، به دهكده ي بارونا ، محل تولد انجيل و جنسيس، فرستاده مي شود تا علت ناپديد شدن اين دو را بيابد.
اما چيزي كه در دهكده با آن مواجه مي شود انبوهي از قبرهاست . قبر مردم دهكده . تنها كسي كه زك زنده مي يابد گيليان، مادر انجيل ، است اما وقتي پس از جستجوي كامل دوباره به نزد وي بازمي گردد او را مرده مي يابد در حاليكه جنسيس و انجيل بالاي سر جسدش ايستاده بودند.
در نگاه اول اين فكر به ذهن زك خطور مي كند كه انجيل مادر خود را كشته است و از اين موضوع بسيار عصباني مي شود كه در نتيجه جنسيس بال سياهش را برافراشته و از آنجا مي رود اما در نهايت زك در مي يابد كه مرگ گيليان تقصير انجيل نبوده بلكه گيليان خودش بر اثر احساس گناهي كه نسبت به انجيل داشته اقدام به خود كشي كرده.پس از آن تمام دهكده توسط نيروهاي شينرا بمباران و با خاك يكسان مي شود.
وقتي زك به شينرا باز مي گردد توسط لازاراد فرمانده ي شينرا به سطح يك ارتقاء مي يابد و اين مصادف با حمله ي جنسيس و ارتش اش (جنگجوهايي كه به شكل خود در آورده بود) به شينرا و پيوستن به گروه دكتر هولاندر . زك و سفيروت به مبارزه با او شتافته و خود را به رآكتور بخش 5 ؛ جايي كه نيروهاي جنسيس و هولاندر به هم مي پيوندند، مي رسانند در راه آنها علاوه بر سربازاني كه شبيه جنسيس بودند تعدادي را نيز شبيه انجيل مي يابند و اينكه سفيروت در راه تمام ماجراهايي كه بر جنسيس و انجيل گذشته است را براي زك تعريف مي كند . وقتي به مقصد مي رسند زك تلاش مي كند تا هولاندر را دستگير كند اما انجيل در حاليكه دوبال سفيد بر شانه ي چپش دارد (يكي كوچكتر از ديگري) سر مي رسد و اين اجازه را به زك نمي دهد . زك از مبارزه با استاد سابقش امتناع مي ورزد كه در نتيجه ي آن انجيل او را در مخروبه هاي بخش پنج رها مي كند.
زك در كليساي بخش پنج در بستري از گلها به هوش مي آيد . گلهايي كه اريث گِينزبورگ در آنجا كاشته بود. بر اثر اين ملاقات ، زك و اريث قرار هاي ملاقاتي با هم مي گذارند كه منجر به ايجاد روابط عميقي بين آن دو نفر مي شود كه تا زمان ناپديد شدن زك ادامه مي يابد.
سپس زك دوباره به مقر شينرا بازمي گردد تا حمله اي ديگر از جنسيس را دفع كند در آن شرايط است كه انجيل كه تا آن زمان وضعيت خودش را كاملا مشخص نكرده بود تصميم مي گيرد به زك بپيوندد و به او كمك كند تا ارتش جنسيس را از ميدگار بيرون بياندازند.
بعدا زك به همراه شينگ و يك سرباز پياده به نام كلود به شمال به دهكده ي مودهيم ،جايي كه تصور مي شد مقر جنسيس است ، مي روند و هولاندر را از دست جنسيس خشمگين نجات مي دهند و بعد مقر جنسيس را خراب مي كنند . جنسيس كه تا آن زمان بسيار ضعيف شده بود به مبارزه با زك برمي خيزد اما شكست مي خورد و به عمق دره اي پرت مي شود به همين دليل اعلام مي شود كه جنسيس مرده . سپس هولاندر بار ديگر فرار مي كند در حاليكه زك از پي تعقيب او بر مي آيد.
در نهايت زك هولاندر را به همراه انجيل در خرابه اي در مودهيم مي يابد و هولاندر آنجا هر آنچه كه در آزمايش هايش روي انجيل انجام داده را شرح مي دهد و اينكه انجيل به خاطر سلولهاي جنوا قادر است تا ژنهاي خود را به بدن ديگر موجودات (هم انسان و هم غير انسان) منتقل كند و آنها را شبيه خود كند همچنان كه مي توناد توانايي هاي ديگر موجودات را جذب كند . پس از اين حرف ها انجيل از زك مي خواهد تا او را بكشد اما زك نمي پذيرد و انجيل توانايي هيولاهايي كه آن اطراف بودند را جذب كرده و خود تبديل به هيولايي مي شود كه زك مجبور مي شود او را بكشد. قبل از مرگ انجيل شمشير باسترش را به زك مي دهد و از او مي خواهد تا از شرافتش دفاع كند .
دكتر هولاندر نيز دستگير مي شود و به اين ترتيب به نظر مي رسد كه جنگ پايان يافته باشد. زك جاي انجيل را در شينرا به عنوان روحيه دهنده و قلب تپنده پر مي كند و به خاطر تلاش زيادي كه در طي جنگ با جنسيس انجام داده بود . شينرا او را براي چند روز به مرخصي در در بندر كوستادل مي فرستد . آنجا زمانيكه زك كنار ساحل در حال استراحت بود چنديد كپي از جنسيس از آب خارج شده و به او حمله مي كنند كه اين حمله خبر از زنده بودن جنسيس مي دهد . زك كپي ها را شكست مي دهد و بلافاصله به جونون ، شهري كه هوللاندر به آن تبعيد شده بود ، فرستاده مي شود تا جلوي حملات جنسيس را كه براي آزاد كرده هولاندر آمده بود بگيرد اما موفق نمي شود زيرا جنسيس و ارتش اش طبق نقشه ي زيركانه اي كه لازارد كشيده بود حمله كرده بودند .(لازارد فرمانده ي جنگجويان به شينرا خيانت كرد و به جنسيس كمك).
پس از خيانت لازارد سفيروث فرماندهي را به عهده مي گيرد و با توجه به اينكه ظاهرا هدف جنسيس راكتورهاي ماكو در سراسر كره ي زمين بود تصميم مي گيرد تا به همراه زك به يكي از اين راكتورها در نيبلهيم برود . آنجا تعداد زيادي هيولاي عجيب و غريب را مي يابند كه تحت تاثير آزمايشات هوجو و هولاندر به آن شكل در آمده بودند .
آنجا با جنسيس مواجه مي شوند و جنسيس راز تولد سفيروث را افشا مي كند و سفيروث را واردار مي كند تا به اعماق راكتور برود و جنوا رابيابد.(علاوه بر گفته هاي جنسيس سفيروث نوشته هاي دانشمندي كه جنوا را پيدا كرده را نيز مي خواند و حسابي ملتفط مي شود)
آنجا پس از ملاقات با جنوا و تاثيرات مخرب جنوا بر سفيروث (جنوا با اينكه خواب به نظر ميرسد اما مي تواند ارتباط ذهني برقرار كند) به مرز جنون مي رسد و از سر ديوانگي نيبلهيم را با خاك يكسان و تقريبا نصف جمعيت آنجا را مي كشد. زك سفيروث را تا اعماق راكتور تعقيب مي كند. آنجا سفيروث تلاش مي كند تا مادرش(جنوا) را آزاد كند اما زك تلاش مي كند تا مانع شود اما از سفيروث شكست مي خورد. در همين حال كلود از راه مي رسد . كلود به خاطر مرگ مادرش و زخمي شدن تيفا هنگام ديوانگي سفيروث بسيار عصباني بود با استفاده از قدرتي ناشناخته سفيروث را شكست داده و او و سر جنوا را به درون جريان زندگي مي اندازد و خودش كه حسابي زخمي و خسته بود بيهوش مي شود.
پروفسور هوجو ،كسي كه باعث به وجود آمدن سفيروث شده بود، بدن كلود و زك را به آزمايشگاهش مي برد تا آزمايشات جديدي را رويشان امتحان كند . آنجا هوجو سلولهاي سفيروث را به بدن زك و كلود تزريق مي كند تا ببيند آيا تئوري يگانه سازي آش به نتيجه مي رسد يا نه . به خاطر اين تزريق زك و كلود به مدت چهار سال به خواب مي روند سرانجام زك از خواب بيدار مي شود و به خاطر قدرتهاي جنگجوييش موفق مي شود تا خودش و كلود را به سختي از نيبلهيم نوسازي شده نجات دهد .
همانطور كه زك و كلود به همراه هم سفر مي كردند به جنسيس و كپي هايش بر مي خورند . از آنجايي كه زك و كلود سلولهاي سفيروث را داشتند و جنسيس هم بر اين باور بود كه تنها راه درمان بيماري اش سلولهاي سفيروث است جنسيس به آنها حمله مي كند تا آنها را بگيرد.
پس از آن يكي از كپي هاي جنسيس كه مانند او از بيماري رنج مي برد كمي از موهاي زك را مي خورد اما به يك هيولا تبديل مي شود كه زك شكست مي دهد . سپس زك تصميم مي گيرد به گانگاگا ، دهكده ي محل تولدش، برود تا با پدر ومادرش ديدار كند اما كاسيني ، يكي از turks به او هشدار مي دهد كه رفتن به آنجا خطرناك است و وي را از رفتن به آنجا باز مي دارد . 
زك دوباره تصميم مي گيرد هولاندر را دستگير كند و اين بار هولاندر به جاي فرار به مقابله مي پردازد اما شكست مي خورد .
پس از سالها مبارزه زك پی به محل اختفاي جنسيس می برد . با توجه به اينكه جنسيس هميشه يك سيب بانورايي در دست دارد زك به اين نتيجه مي رسد كه جنسيس در بانوراست . پس به بانورا مي رود در راه او با يكي از كپي هاي بازمانده ي انجيل مواجه مي شود و او را شكست مي دهد و بدن نيمه جانش را در بانورا رها مي كند و به زيرزمين هاي دهكده اي كه زماني بانورا بود مي رود و جنسيس را درحاليكه بيماريش بهبود يافته بود مي يابد و با او مبارزه مي كند و او را شكست مي دهد سپس بدن نيمه جان جنسيس را به سطح زمين مي آورد و در كنار بدن نيمه جان كپي انجيل مي گذارد .
پس از آن انجيل مي ايستد و بدن هاي نيمه جان مي نگرد و مي بيند كه كپي انجيل پس از مردن ناپديد شد اما نامه اي به جا ماند. زك نامه را باز مي كند و در ميابد كه آن نامه آخرين نامه ي اريث به اوست و اينكه چهار سال را در خواب گذرانده است. تصميم مي گيرد به ميدگار بازگردد و به اريث بگويد كه هنوز زنده است. زك به سمت ميدگار به راه مي افتد . پس از رفتن او دو نفر با نام هاي نرو و ويس كه بعدا روساي مركز تحقيقات زيرزميني شينرا شدند ؛ درحاليكه لباس جنگجوهاي سطح 1 را پوشيده بودند بدن جنسيس را با خود مي برند .
قبل از اينكه زك بتواند به ميدگار برسد ارتشي كوچك از جنگجويان شينرا جلوي او را مي گيرند . زك دل به دريا مي زند و با آنها مبارزه مي كند اما با وجود برتري زك به دليل شمار زياد سربازان در نهايت زك شكست مي خورد. در آخرين لحظات به آسمان نگاه مي كند. كلود سر ميرسد و دوستش را در حال مرگ مي بيند . زك شمشير باسترش را كه از انجيل گرفته بود به كلود مي دهد و از او مي خواهد تا افسانه ي زنده اش باشد و در نهايت مي ميرد.
مرگ زك به همراه سختي هايي كه به خاطر آزمايشات هوجو تحمل كرده بود باعث مي شود تا كلود دچار اختلالات رواني شود و قسمتي از خاطرات گذشته اش را فراموش كرده و به شخصيتي جديد ،تركيب يافته از شخصيت زك و غرور و خودخواهي سربازان شينرا ، تبديل شود.
در همين حال جنسيس كه به درون جريان زندگي افتاده بود با الهه مينروا (Minerva) ملاقات مي كند و از او مي خواهد تا اجازه دهد به دنيا برگردد و شرافت گذشته اش به عنوان يك جنگجو را بازيابد . مينروا كه اصرار او را مي بيند جنسيس را به زندگي باز مي گرداند اما ضعيف تر از گذشته . وقتي جنسيس بر مي گردد نرو و ويس از او مي خواهند تا به آنها در انقلابي عليه شينرا بپيوندد اما جنسيس نمي پذيرد و خود را در زيرزمين هاي ميدگار طلسم مي كند تا اگر روزي دنيا به او احتياج داشت دوباره بازگردد.
-----------------------------------------------
On The Way To A Smile : Final Fantasy VII
" در راه رسیدن به یک لبخند " انیمه ای کوتاه است که وقایع آن بین داستان فاینال فانتزی 7 و نجات کودکان اتفاق می افتد . نویسنده این سریال انیمه ای Kazushige Nojima می باشد . اولین داستان این سریال تحت عنوان ("Case of Denzel") بر روی سایت ژاپنی نجات کودکان قرار گرفت . این قسمت از انیمه هم زمان با Advent Children Complete در سال 2009 منتشر شد . در راه رسیدن به یک لبخند _ سرگذشت دنزل _ در مورد داستان زندگی پسر بچه ای به نام دنزل است. این داستان به ملاقات دنزل با Reeve می پردازد و آنجا دنزل برای ریو توضیح می دهد که چه بلایی سر والدین او در هنگام کار کردن در بخش 7 افتاده است. بعد از مدتی کلود در حالی که دنزل در شهر به یک گدا تبدیل شده، او را می بیند و با خود می برد.

بخش دوم این انیمه " Case Of Tifa " نام دارد.
این داستان درباره رخدادهایی است که بعد از نابود شدن Meteor اتفاق می افتد که در برخی بخش ها ارتباطی با داستان دنزل هم پیدا می کند. تیفا، کلود، Barret و مارلین یک مشروب فروشی در شهر Edge باز می کنند تا زندگی جدید خود را آغاز کنند. بعد از مدتی Barret آنجا را ترک می کند تا تکلیف گذشته خودش را معلوم کند و تیفا، کلود و مارلین خانواده ای تشکیل می دهند که بعدها دنزل هم بعد پیدا شدن توسط کلود به جمع آن خانواده می پیوندد. به مرور زمان کلود به خاطر شغل خود که ارسال اشیا و اجناس به مناطق دوردست است، بطور فزاینده ای رمزآلود می شود. به رغم تلاش تیفا برای نگه داشتن اعضای خانواده در کنار یکدیگر، کلود آنجا را ترک می کند و حتی وقتی که تیفا با او تماس می گیرد، گوشی را برنمی دارد.

بخش سوم این انیمه " Case Of Barret Wallace " نام دارد.
این داستان به شرح جستجوی Barret Wallace برای معنی در زندگی خود است. وی بدنبال یافتن راهی برای جبران اقدامات گذشته خود در AVALACHE است که در پی آن به Cid برای کار بر روی کشتی هوایی جدیدش کمک می کند. هنگامی که Barret متوجه آثار مهلک ابتلا به بیماری کیهانی (Geostigma) می شود، تصمیم می گیرد تا درمانی برای معالجه افراد آلوده پیدا کند و به همین خاطر بدنبال منابع سوخت برای کشتی هوایی Cid می گردد تا از آن طریق بتوانند در صورت پیدا شدن درمان به تمام دنیا برای دستیابی به آن کمک کنند. وی همچنین در طول به یک دست مصنوعی که از آن بتواند بعنوان سلاح کند، نیاز دارد.

بخش چهارم این انیمه " Case Of Yuffie " نام دارد.
این داستان بازگشت یوفی به Wutai را بیان می کند که باید به افراد آسیب دیده در قضیه نابودی جریان زندگی کمک کند. مردم بعد از مدتی آلوده به بیماری شهر میدگار می شوند و یوفی را مقصر این قضیه قلمداد می کنند. تقریبا بعد از دو سال که آن بیماری که اکنون به نام Geostigma (بیماری کیهانی) شناخته می شود و همچنان مردم دهکده از آن رنج می برند، یوفی زمان بیشتری را صرف درمان افراد آسیب دیده می کند و تلاش می کند که برای شفا دادن آنها Materia (گوی های جادویی بعضا شفا بخش و بعضا افزایش دهنده قدرت انسان ها) پیدا کند.

بخش پنجم این انیمه " Case Of Red XIII " نام دارد.
این داستان کشمکش درونی Red XIII (به نام Nanaki) بین زندگی بعنوان یک انسان یا یک حیوان را شرح می دهد. در شرایطی که او خیلی باهوش تر از حیوانات عادی بنظر می رسد، در مقابل از دید انسان ها یک دیو بنظر می رسد. همچنین او باید با هویت درونی خودش که "Gilligan" نامیده می شود و راجع به نگرانی او از آنچه که در آینده به خاطر طول عمرش از دست می دهد، می باشد.

بخش ششم این انیمه " Case Of Shinra " نام دارد.
این داستان به شرح اقدامات رافوس شینرا و Turks ، در حین و بعد از پایان فاینال فانتزی 7 می پردازد که بعد از مدت کوتاهی از فرار رافوس به Kalm ، گروه Turks او را در حالی که توسط گروه Mutten Kylegate اسیر شده در ویرانه های شهر میدگار می یابند و هر دو گروه سعی می کنند که از نفوذ رافوس برای اهداف و مقاصد خودشان استفاده کنند.

بخش هفتم این انیمه " Case Of Lifestream " نام دارد.
داستان آن به دو بخش "سیاه" و "سفید" تقسیم می شود و هر بخش سه فصل را شامل می شود که در آنها راجع به سفیروث و اریث بحث شده است. بخش مربوط به سفیروث، اقدامات او برای آلوده کردن سیاره به Geostigma (بیماری کیهانی) و نیز بوجود آوردن کپی هایی از خودش است. در حالی که در بخش اریث، تلاش وی برای از بین بردن بخش تاریک سفیروث و یافتن راهی برای کمک به کلود و از بین بردن آلودگی شرح داده شده است.
( این سری در اصل یک رمان می باشد . به نظر میرسد Chapter های این رمان همچنان به صورت انیمه در حال ساخت باشد)

-----------------------------------------------------------


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبها: انیمه ی فاینال فانتزی FF VII ,
نوشته شده در پنج شنبه 1 اسفند 1392ساعت 18:41 توسط L|



      قالب ساز آنلاین